سه ثانيه سکوت




 


بوم دل مي‌پرسد که چرا رنگ خوشي نديده‌ام؟


من از او مي‌پرسم، که چرا در وطنم غريبه‌ام؟!


که چرا به هر دري رو کردم باز نبود؟


او شرمنده‌ي من، من هم شرمنده‌ي او


 


حس سرباز شطرنجي که هر قدمش بي‌اختيار مجبور است


حس آن مردي که پا بر مين، بر اختيار مجبور است


حس آن ماهي بي‌آبي که مي‌رقصد


مثل کابوس جيغ که در شبم مي‌خندد


منم و هم‌سفرم ساکي است


او شرمنده‌ي من، من هم شرمنده‌ي او


 


مي‌خواهم بروم به سرزميني


که در آن شاهي نيست


که در آن باکي نيست


که در آن آهي نيست


 


بنشينم، هر نفسم آسوده‌خاطر


اينجا تا هرجا چشم کار کند روياييست


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

تجارت الکترونیک عصر تکنولوژی شانزده اخبار فوتبال و سینما دلبر و جانان(سابق) سپتیک تانک مهندس روح اله رستمی Shelby